هم ساده دلم را برد، هم دار و ندارم را
خندید و گرفت از من آرام و قرارم را
یک دکمه رها کرد و اندوه زمستان رفت
در یک شب پاییزى آورد بهارم را
میخواستم آن گل را پرپر نکنم خود خواست
من چشم بر او بستم ، او راه فرارم را
میمردم, و میخندید, ، میدید و نمیدیدم
چشمان خمارش را ، چشمان خمارم را
تا در دل هم باشیم تاوان بدى دادیم
او گیره ى مویش را من ایل و تبارم را
#سید_تقى_سیدی
سرگذشت خیانت...برچسب : نویسنده : 9khiyaanatd بازدید : 54 تاريخ : چهارشنبه 14 آذر 1397 ساعت: 6:16
برچسب : نویسنده : 9khiyaanatd بازدید : 34 تاريخ : چهارشنبه 14 آذر 1397 ساعت: 6:16
در خون تو انگار ، غزل در جریان است
چشمت بخدا معدن مضمونِ جهان است
دیروز ، «غزل» گفتم و امروز ، «قصیده»
چون قیمت بوسیدن, تو در نوسان است
رضا_قاسمی
سرگذشت خیانت...برچسب : نویسنده : 9khiyaanatd بازدید : 25 تاريخ : چهارشنبه 14 آذر 1397 ساعت: 6:16